.persianblog'">
بدون موضوع!
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردنک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در اینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد می ایم می ایم می ایم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خک با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می ایم می ایم می ایم و آستانه پر از عشق می شود و من در آستانه به آنها که دوست می دارند و دختری که هنوز آنجا در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد « فروغ فرخزاد » بشنوید ¤ نویسنده:علی اسماعیلی
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن ¤ نویسنده:علی اسماعیلی
امروز خیلی خسته بودم
خستگی زیاد چون دیشب تا 2 داشتم شیمی می خوندم زنگ آخر هم طبق معمول چهارشنبه ها ربع ساعت آخر واسه نماز اومدیم بیرون(کی می ره نماز؟) منتظر خوردن زنگ بودیم که اقای اکبری (مدیر)پرید بیرون تا منو دید گفت:«آقای اسماعیلی به همه بچه ها بگین خونه نرن خانم ....(اسمشو یادم نمیاد!)میاد و کلاس مشاوره دارین!» یهو شل شدم! آخه دلم واسه تختم تنگ شده بود گفتم :«آقا چقدر کارمون داره؟»گفت:«خیلی وقتتون رو نمی گیره! » وقتی گفتم چقدر؟ گفت فقط یک ساعت و نیم! منم زدم زیر خنده!گفتم خوب دیگه اگه می خواست خیلی بگیره چقدر می گرفت! اکبری هم در کمال نا باوری خندید مدیری که به ندرت (من تا حالا ندیده بودم) می خنده یه چند دقیقه برای لغو کلاس حالگیری تلاش خودم کردم!اما وقتی نشد نظر مدیر رو بر گردوند اجبارا به کلاس رفتیم! هم بد بود هم نبود! اما هر چی بود خسته کننده نبود ساعت 2 هم بر خلاف روزای دیگه پیاده رفتم خونه! قصه(غصه) از اینجا شروع می شه! اتوبوس راه افتاد بهو دیدم یه صدای دوبس دوبس!(آهنگ اکسیژن رو با دهن بزنی!) داره میاد! اول فکر کردم که یکی با موبایلش آهنگ گذاشته! یه ذره اطراف رو نگاه کردم دیدم یه نفر واستاده داره با دهنش آهنگ می زنه و بعدش شروع کرد به خوندن!(قبلا هم دیده بودمش!خیلی وقت پیش) 5-6 تا بچه هم بودن که همراهیش می کردن و دست می زدن و همراش می خوندن! نگاه می کرد رو جاکلیدیش و تراک آهنگا رو عوض می کرد! برای لحظه ای چند دقیقه ای همه ی مردمی که تا قبل از اینکه این بنده خدا شروع کنه توی فکر و خیالای زندگی بودن شاد شدن! همه می خندیدن! یه دفعه یاد دیوونه بازی هایِ دیشبِ خودم افتادم! هر کی از کنار ماشین رد می شد یه نگاهی بهم می نداخت و یه لبخند می زد!خدا می دونه در موردم چیا که نگفتن! پیش خودم گفتم که برای اینکه شاد باشی یا باید دیوونه باشی یا به دیوونگی بقیه بخندی و شاد بشی!! بعد از چند دقیقه به اونی که 2 ساعت براش انتظار کشیده بودم رسیدم! امروز هم تموم شد! مثل روزای دیگه می دونم فردا هم تموم می شه مثل امروز و یا شایدم بدتر همراه با دغدغه های همیشگی که با آدم هستن ¤ نویسنده:علی اسماعیلی
چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد ؟ 1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید. 2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید 3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند . 4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. 5. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند . این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند. 6. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند. 7. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به سختی می توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. (این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است) پ.ن:شاید چرت باشه اما باحال بود! ¤ نویسنده:علی اسماعیلی
معلومه که این بنده خدا واسه خریدن این دوچرخه ها خیلی زحمت کشیده بوده!!! که این همه قفب می زنه بهشون! پ.ن:قدر پولی رو که با زحمت به دست بیاری رو خیلی می دونی! ¤ نویسنده:علی اسماعیلی
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:13381 بازدیدامروز:1 بازدیددیروز:1 |
لینک دوستان من |
خودم!(سیاسی) همراز ساحره |
درباره من |
علی اسماعیلی
توضیحی ندارم! اینجا سر بزن! |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
فهرست موضوعی یادداشت ها |
روی کعبه چه نوشته . |
وضعیت من در یاهو |
یــــاهـو |
|